جدول جو
جدول جو

معنی ته واری - جستجوی لغت در جدول جو

ته واری
همانند تو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هواری
تصویر هواری
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته تغاری
تصویر ته تغاری
آخرین فرزند خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته دار
تصویر ته دار
آنچه دارای عمق و گودی باشد مانند بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانند جام و پیاله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هَُ)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پایه دار، مانند جام و جز آن، کم عمق. (ناظم الاطباء). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
، نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ)
راهواری. صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب. مقابل لنگی. (یادداشت مؤلف).
- به رهواری لنگی پوشیدن، کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن. عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن:
به خنده می نهفت از دلش تنگی
به رهواری همی پوشید لنگی.
(ویس و رامین).
رجوع به ترکیب ’لنگی را به رهواری پوشیدن’ در ذیل لنگی و نیز رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خیمۀ بزرگ و بارگاه سلاطین را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ لِ وَ)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 17هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 6هزارگزی باختر اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ / رِ)
کاری که همه مردم ده با هم انجام دهند چون حفر جوی و ساختن بنایی. (یادداشت مؤلف) ، وجهی که همه می پردازند. (در لهجۀ بختیاری) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری نیشابور. دارای 154 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ تَ)
آنچه در ته تغارماند از ماست و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به مزاح، فرزند بازپسین زن که پس از آن نزاید. بچۀ آخرین زنی. فرزند واپسین. عجزه. زکرمه. ابن هرمه. ابن عجزه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ خوا / خا)
کنایه از شکنجه و عذاب. (آنندراج). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب. (غیاث اللغات) : از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و از برومندی شاخسار بهار در برخورداری. (ظهوری از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَِ)
اصل و مآل کار. (آنندراج). پایان و انجام کار. نتیجۀ کار. سرانجام کار:
شیرین پسران که دلبر و دلدارند
در دیدۀ بلبلان، گل بی خارند
غافل ز ته کار نباشی کاینها
در کیر نهان همچو رطب کس دارند.
قبول (از آنندراج).
دور بیتابی که از حسن ته کار آگه اند
چون حنای بسته می دانند کار بسته را.
محسن تأثیر (ایضاً).
رجوع به ته و دیگرترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهواری
تصویر رهواری
عمل راهور
فرهنگ لغت هوشیار
هموار بودن مسطح بودن، جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهسواری
تصویر شهسواری
حالت و کیفیت شهسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته تغاری
تصویر ته تغاری
آنچه از ته تغار مانده از ماست و غیره، بچه آخر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواری
تصویر هواری
((هَ))
خیمه بزرگ، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواری
تصویر تواری
((تَ))
پنهان شدن، نهفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
سرپناه وسیع برای دام ها، چادرهای بزرگ صحرایی که برای پذیرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
ته پاره
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشنه ی پایینی در
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت تحتانی تالار و بنایی چوبی که بر روی چهار پایه ای که
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین کاری با چوب های ریز در دو طرف تله به گونه ای که پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع و جور کردن، مرتب کردن، سرجمع، با همدیگر، دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی