آنچه دارای عمق و گودی باشد مانند بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانند جام و پیاله داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
آنچه دارای عمق و گودی باشد مانندِ بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانندِ جام و پیاله داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، تَه، تی، تادار، تادانه، تی گیلَه، تایلَه، تاه، دِغدِغان
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی. چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت کاری که تو اندیشی در کژی و همواری. منوچهری. ، نرمی و ملایمت: می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟ صائب
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی. چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت کاری که تو اندیشی در کژی و همواری. منوچهری. ، نرمی و ملایمت: می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟ صائب
راهواری. صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب. مقابل لنگی. (یادداشت مؤلف). - به رهواری لنگی پوشیدن، کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن. عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن: به خنده می نهفت از دلش تنگی به رهواری همی پوشید لنگی. (ویس و رامین). رجوع به ترکیب ’لنگی را به رهواری پوشیدن’ در ذیل لنگی و نیز رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
راهواری. صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب. مقابل لنگی. (یادداشت مؤلف). - به رهواری لنگی پوشیدن، کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن. عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن: به خنده می نهفت از دلش تنگی به رهواری همی پوشید لنگی. (ویس و رامین). رجوع به ترکیب ’لنگی را به رهواری پوشیدن’ در ذیل لنگی و نیز رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 17هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 6هزارگزی باختر اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 17هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 6هزارگزی باختر اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آنچه در ته تغارماند از ماست و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به مزاح، فرزند بازپسین زن که پس از آن نزاید. بچۀ آخرین زنی. فرزند واپسین. عجزه. زکرمه. ابن هرمه. ابن عجزه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
آنچه در ته تغارماند از ماست و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به مزاح، فرزند بازپسین زن که پس از آن نزاید. بچۀ آخرین زنی. فرزند واپسین. عجزه. زکرمه. ابن هرمه. ابن عجزه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
کنایه از شکنجه و عذاب. (آنندراج). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب. (غیاث اللغات) : از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و از برومندی شاخسار بهار در برخورداری. (ظهوری از آنندراج)
کنایه از شکنجه و عذاب. (آنندراج). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب. (غیاث اللغات) : از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و از برومندی شاخسار بهار در برخورداری. (ظهوری از آنندراج)
اصل و مآل کار. (آنندراج). پایان و انجام کار. نتیجۀ کار. سرانجام کار: شیرین پسران که دلبر و دلدارند در دیدۀ بلبلان، گل بی خارند غافل ز ته کار نباشی کاینها در کیر نهان همچو رطب کس دارند. قبول (از آنندراج). دور بیتابی که از حسن ته کار آگه اند چون حنای بسته می دانند کار بسته را. محسن تأثیر (ایضاً). رجوع به ته و دیگرترکیبهای آن شود
اصل و مآل کار. (آنندراج). پایان و انجام کار. نتیجۀ کار. سرانجام کار: شیرین پسران که دلبر و دلدارند در دیدۀ بلبلان، گل بی خارند غافل ز ته کار نباشی کاینها در کیر نهان همچو رطب کس دارند. قبول (از آنندراج). دور بیتابی که از حسن ته کار آگه اند چون حنای بسته می دانند کار بسته را. محسن تأثیر (ایضاً). رجوع به ته و دیگرترکیبهای آن شود